«ولتر می گوید: تاریخ فلسفه ای است که به عنوان حقیقت روایت می شود. اماقصه، تاریخی است که آن را به عنوان دروغ نقل می کند. سارتر نیز که نام کامل او: ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده فرانسوی است، نیز همین فهم را با تفاوتی اندک بیان می کند و می گوید: انسان، ناقل قصه است و در میان قصه ی خود و دیگران را نقل می کند.
استاد عبدالحسین زرین کوب می گوید: تاریخ رمانی است که قهرمانانش وجود واقعی دارند، در صورتی که رمان تاریخی است که قهرمانانش اشخاص فرضی اند.
لذا تاریخ و داستان محل نوسان آدمی می باشد.
تاریخ حکایت طولانی انسانها و داستان گذرگاه بشریت از مرزهای حیوانیت به تمدن های بزرگ است. انسانها طی نسلهای پی در پی حاصل دست رنج گذشتگان خود را توسعه دادند و به پیش رفتند. هر قومی بر ویرانه های اقوام پیشین خود مستقر شدند و هر یک گمان بردند که عالی ترین محصول همه تاریخ شده اند. ولی پس از چندی غفلتها و غرورها آنها را هم در خود گرفت.
اما آن چه برجای ماند، دست آوردهای تمام بشریت بود، خواه ناخواه هر قوم به قومی دیگر منتقل می شد. تمدنها از پی هم ظاهر شدند و به مرور طی قرنها هنر معماری و علوم دیگر دستاوردهای انسانی را گسترش دادند. انسان این موجود پیچیده یا به عبارت دیگر این موجود ناشناخته، گاهی فجایع فراوانی به بار آورده و گاه عالی ترین نمونه های انسانیت را به پیشگاه تاریخ معرفی نموده است. اما به هر حال باید دانست که هر چه به مرور زمان به وقوع پیوسته است حاصل دسترنج خود انسان است که زمینه ها و نیازهایش را می توان مهیا نمود و می توان از نو ساخت و پدید آورد.
بررسی تاریخ در واقع به معنای برخورد با سرگذشت تلخ و شیرین مردم یک سرزمین است. سنت تاریخ چنان می شود که گاهی قهرمانان یک سرزمین در آن سوی دیگر دشمنان فراموش ناپذیر مردم اند. به طور نمونه مردم افغانستان« سلطان محمود غزنوی» و «احمد شاه درانی» را «فاتحان کبیر» می خوانند؛ در حالی که هر دو برای مردم هندوستان غارت گرانی پیش نیستند، وقتی نام این دو شخص را بشنوند در حق ایشان لعن و نفرین میفرستند.
تاریخ ملی هر قومی یادنامه و حافظه سرزمین آنهاست.
اهمیت تاریخ در حقیقت یابی آن نهفته است. پیش از تاریخ نگاری؛ به اندیشه های حقیقت بین، انصاف محور و تاریخ نگر احتیاج است. تاریخ نگار باید بستر تاریخ «جامعه»، محور تاریخ «مردم» رفت و گذر تاریخ «عنصر زمان» و باور تاریخ «تمدن و فرهنگ ملی اقوام» را با دید انصاف نگری ببیند و به تحلیل بکشد.
مطالعه تاریخ علاوه بر آن که حس کنجکاوی ما را نسبت به پیشینیان اشباع می کند، بر تجربیات اجتماعی ما می،افزاید. زیرا گذشته چراغ راه آینده است و باید از گذشته خویش پند و عبرت بگیرند. تاریخ ضمن آن که سرگذشت جوامع قبلی را نشان می دهد با تکیه به قواعد و سنتهای نهفته در آن قدرت و توانایی آنان را به ما خواهد بخشید تا جریان امور اجتماعی را در آینده اجمالاً پیش بینی کنیم و از زیانهای احتمالی آن جامعه خود را برکنار نگهداریم. به عبارت دیگر: اگر زندگی گذشته گان را مورد مطالعه قرار دهیم، قانون و روش زندگی آنها را به دست می آوریم که می توانیم در پرتو آن زندگی امروز جامعه خویش را درست تر ارزیابی کنیم و مسیر ترقی و پیشرفت و یا راههای اشتباه و نادرست آنها را تشخیص دهیم و این بزرگترین فایده ای است که از مطالعه تاریخ به دست می آوریم…»
«دولت های فاشیستی گذشته با سیاست ها، پالیسی ها، پروگرام ها و پلانهای تبعیضی خویش در طول ۲۲۲ سال به صورت آگاهانه و منظم کوشیدند تا نقش و ارزش و سهم ملیتهای محکوم در تعیین سرنوشت افغانستان را ناچیز جلوه داده و از سهم گیری فعال این ملیتها در امور مربوط به سرنوشتشان جلوگیری نمایند و چنین کردند.
همزمان با آن و در نتیجه آن به صورت بسیار جدی، پیگیر، منظم و قاطع هر گونه فعالیتی در زمینه رشد فرهنگی ملیت های محکوم را سرکوب نموده و تاریخ این ملیتها را در غباری از ابهام فرو بردند. شعرا، نویسندگان محققین ،مورخین، متفکرین و رجال سیاسی و ملی این ملیت ها را با انواع و اقسام دسیسه ها دستگیر نموده و در گوشه ای زندانهای مخوف دولتی با انواع شکنجه های غیر انسانی و یا به اشکال دیگر بطرز بسیار ناجوانمردانه از بین بردند. محققین، دانشمندان و نویسندگان خارجی که برای تحقیق، روی فرهنگ و تاریخ این ملیتها به افغانستان ،آمدند به دام رژیم های فاسد و فاشیستی وقت افتاده و به تشویق این رژیمها به مناطقی رفتند که دولتهای حاکم افغانستان می خواستند.
این است که وقتی منابع خارجی را ورق می زنیم، درباره یک قوم و قبیله کوچک ملیت حاکم، بعضا کتابها و رساله هایی به زبانهای مختلف یاد می شود. ولی در مورد اقوام بزرگ و پر نفوس غیر پشتون گاهی به مشکل رساله مستقلی را می توان یافت و بعضا نوشته هایی هم که یافت می شود چند صفحه محدودی در مورد هزاره ها، از بک ها، ترکمن ها و غیره دارند که این خود بیانگر مظلومیت ملیت های غیر پشتون می باشد.
هزاره ها آن گونه که هست قهراً گمنام و در زاویه سکوت و محرومیت و … نهایی محکوم بوده است و واقعاً سیمای عاطفی و مأنوس و مظلوم آن کشف نشده است و مستور بوده است و کمتر کسی یا مردمی به سراغ احوال و کسب اطلاع از وضعیت اسفناک زندگی آنان شتافته است، جز در مواردی که آنها را سرکوب ،قطعه قطعه و بینوا ساخته باشند…»